سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اخبار گیم و سینما و مقالات اختصاصی جهان های فانتزی

داستان ترسناک ارسالی

سلام میخوام این داستان و که دمورد مادربزرگ زن بابامه بگم که کاملا واقعی هستش حتی یه قسمتش هم دروغ نیست اون قدیما که مادربزرگ زن بابام فقط 13سال داشت چون قدیما اب لوله کشی تو روستاها نبود مجبوربودن اب از چاه بیارن اونم هرروز میرفت اب از چاه میاورد که یه روز میره دیگه تاشب برنمیگرده وهرچی میگردن تا یه هفته پیداش نمیکنن تا اینکه تو چاه درش میارنو پیداش میکنن میبینن از تو دهنش سوزنو بادمجون و چیزای عجیب غریب میاد بیرون شباهم تو خواب جیغ میزد تروخدا منو نزنید و اذیتم نکنید وقتی هم میبرنش پیش دعا نویس میگه که این جنی شده و براش دعا مینویسه و حالش یکم بهتر ولی بازم بعضی موقع ها اونا دوباره میومدن اذیتش میکردن تا اینکه ازدواج کرد و بعدچندسال شوهرش مرد دیوونه شد و همش حالش بد میشد و چشاش سفیید میشدو صداهای عجیب غریب درمی اورد ودستاش مشت میشد وقتی دستاش مشت میشد ده تا مردم نمیتونستن دستشو باز کنن تا زنگ میزدن شیخ محمد (اسم دعانویس اون ده که یه روز داستان اونم میگم)براش دعا میخوندو اون اروم میشد حتی پارسال عید که بابام با زن بابام رفته بودن اونجا تو ده عروسی بابام یهو دید مادربزرگ زن بابام داره صدای وحشتناک از خودش درمیاره تا یهو برگشت بابام دید که چشاش سفید شده بابامم میره بقیرو صدا میزنه اونام میان دوباره به شیخ محمدزنگ میزنن تا ارومش کنه البته الان حالش از وقتی که رفته بود مشهد خیلی بهتر شده ولی هنوزم جنارو هرجا باشن میبینه بعضیام دیدن یهو داره بایکی حرف میزنه براهمین هیچکدوم ازنوه هاش جریت ندارن شبو پیشش بمونن ازش میترسن. داستان ترسناک