سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اخبار گیم و سینما و مقالات اختصاصی جهان های فانتزی

داستان ترسناک

تقریبا 14 سالم بود بابام با داداشم سر کار بودن و اون شب دیر قرار بود بیان خونه من و مادرم تنها بودیم .تقریبا ساعت 2 بود من میخاستم برم تو اتاقم که بخابم ولی صداهایی میشنیدم مثل صدای پچ پچ کردن به مادرم گفتم گفت توهم زدی برو بخاب دوباره رفتم بخابم دم در حس کردم یکی بغل دیوار اتاقم وایساده و داره بکشن میزنه ترسیدم رفتم چند قدم عقب باز یکم جلو رفتم که بازم صدای بشکن زدنو شنیدم در بالکن باز بود و پرده هم با باد تکون میخورد و این صدای بشکن قطع نمیشد با گریه رفتم به مادرم گفتم و تو حال خابیدم بدون پتو و متکا فردا صبحش پاشدم اتافاق خاصی نیوفتاده بود و همه چی اروم بود بابام و داداشم رفته بودن سر کار سر ضهر بود ک خابیدم بازم تو حال رو زمین جلو کولر بعد دستتم رو پیشونیم بود بعد از یک ساعت حس کردم یه دستی دست منو گرفت و تقریبا نیم متری کشید با داد بلندی از خاب پاشیدم و مادرم هم نبود جلوی کولر هم خابیده بودم بدنم خشک شده بود و درد میکرد با رفتم درو باز کردم‌در رفتم تو راه پله نشستم تو راه پله تا مادرم اومد الان تقریبا 4 سالی میگذره هیچ چیز دیگه ندیدم ولی از همون چیز هایی ک دیدم مطمعن ام  

شب خوش  داستان ترسناک   

داستان قاتل در صندلی عقب و پمپ بنزین متروکه 

یک باور کهن درباره مقابله با خون آشام دد قرن هجدهم 

 

ماجرای ترسناک قلعه باستانی Tantallon در اسکاتلند